loading...

کتابهای مقدس را دوباره می خوانیم

بررسی کتابهای مقدس از لحاظ محتوایی و اهداف آنها

بازدید : 359
شنبه 25 مهر 1399 زمان : 0:37

سوره قصص چهل و نهمین سوره بر حسب تاریخ نزول

تاریخ زندگی موسی پیامبر از تولد تا ازدواج

آیات ۷ الی ۲۸

تولد و تربیت در دربار فرعون

و به مادر موسی وحی کردیم که طفلک را شیر ده و چون بر او ترسان شوی به دریایش افکن و دیگر هرگز مترس و محزون مباش که ما او را به تو باز آوریم و هم از پیغمبران مرسلش گردانیم. (۷)

اهل بیت فرعون موسی را (از دریا) بر گرفت تا در نتیجه دشمن و مایه‌ی اندوه آل فرعون شود که همانا فرعون و‌هامان و لشکریانشان بسیار نادان و خطاکار بودند. (۸)

و زن فرعون گفت: این کودک نور دیده‌ی من و توست، او را مکشید، باشد که در خدمت ما سودمند افتد و یا او را به فرزندی خود برگیریم، و آن‌ها (از حقیقت حال موسی و تقدیر ازلی حق) بی‏خبر بودند. (۹)

و مادر موسی دلش آسوده شد و اگر نه ما دلش را بر جای نگاه داشتیم تا ایمانش بر قرار ماند نزدیک بود راز درونش را آشکار سازد. (۱۰)

و (آن‌گاه مادر موسی) به خواهر او گفت که از پی طفلم رو. خواهر رفت و موسی را از دور دید ولی آل فرعون بی‏خبر بودند. (۱۱)

و ما پیش از آن، شیر هر دایه‏‌‌‌ای را بر او حرام کردیم، و خواهر موسی گفت: آیا مایلید که من شما را بر خانواده‏‌‌‌ای که دایه و پرستار این طفل شوند و در کمال محبت و مهربانی تربیت کنند رهنمایی کنم؟ (۱۲)

و بدین وسیله ما موسی را به مادرش برگردانیدیم تا دیده‏اش روشن شود و حزن و اندوهش به کلی برطرف گردد و نیز به طور یقین بداند که وعده‌ی خدا حق است، لیکن اکثر آنان از این حقیقت آگاه نیستند. (۱۳)

موسی به پیامبر‌ی می‌رسد

و چون موسی به سن عقل و رشد رسید و حد کمال یافت ما به او حکم نبوت و مقام علم عطا کردیم و چنین پاداش به مردم نیکوکار می‏دهیم. (۱۴)

موسی و در گیری با یکی از افراد فر عون

و موسی بی‏خبر اهل مصر به شهر در آمد، آن جا دید که دو مرد با هم به قتال مشغولند، این یک از شیعیان وی (یعنی از بنی‌اسراییل) بود و آن یک از دشمنان (یعنی از فرعونیان) بود، در آن حال آن شخص از موسی دادخواهی و یاری بر علیه آن دشمن خواست، موسی مشتی سخت بر آن دشمن زد، قضا را بدان ضربت او را کشت. موسی گفت: این کار از فریب و وسوسه شیطان بود که دشمنی شدید شیطان و گمراه ساختن آدمیان به سختی آشکار است. (۱۵)

(آن گاه موسی) گفت:‌‌‌ای خدا، من بر خویش ستم کردم تو از من در گذر، خدا هم از او در گذشت که اوست بسیار آمرزنده و مهربان. (۱۶)

موسی باز گفت:‌‌‌ای خدا، به شکرانه‌ی این نعمت که مرا عطا کردی من هم بدکاران را هرگز یاری نخواهم کرد. (۱۷)

موسی (پس از کشته شدن قبطی و نجات سبطی) از توقف به شهر مصر بیمناک شد و مراقب دشمن بود، ناگاه همان کس که روز گذشته از او یاری جسته بود باز او را به داد خواهی خواند. موسی به او گفت: پیداست تو سخت گمراهی! (۱۸)

و چون خواست دست به قبطی دشمن دراز کند (قبطی) فریاد کرد:‌‌‌ای موسی مرا هم می‏خواهی مانند شخص دیروز به قتل رسانی؟ معلوم است که تو در این سرزمین قصدی جز گردنکشی و جباری نداری و هیچ نمی‌خواهی مشفق و مصلح باشی. (۱۹)

و در این حال مردی با ایمان از دورترین نقاط شهر مصر شتابان آمد و گفت:‌‌‌ای موسی رجال دربار فرعون در کار تو شورا می‏کنند که تو را به قتل رسانند، به زودی از شهر بیرون گریز، که من درباره تو بسیار مشفق و مهربانم. (۲۰)

موسی از مصر می‌گریزد

موسی از شهر مصر با حال ترس و نگرانی و مراقبت از دشمن بیرون رفت، گفت: بار الها، مرا از شر (این) قوم ستمکار نجات ده. (۲۱)

و چون رو به جانب شهر مدین آورد، با خود گفت: امید است که خدا مرا به راه مستقیم هدایت فرماید. (۲۲)

اولین بر خورد با همسر آینده

و چون بر سر چاه آبی حوالی شهر مدین رسید آن جا جماعتی را دید که (حشم و گوسفندانشان را) سیراب می‏کردند و دو زن را یافت که دور از مردان در کناری به جمع‌آوری و منع اختلاط گوسفندانشان مشغول بودند. موسی گفت: شما اینجا چه می‏کنید و کار مهمتان چیست؟ آن دو زن پاسخ دادند که ما گوسفندان خود را سیراب نمی‏کنیم تا مردان گوسفندانشان را سیراب کرده باز گردند و پدر ما شیخی سالخورده و فرتوت است (و مرد دیگری نداریم، ناچار ما را به شبانی گوسفندان فرستاده است). (۲۳)

موسی گوسفندانشان را سیراب کرد و (با حالی خسته) رو به سایه‌ی درختی آورد و گفت: بار الها، من به خیری (یعنی زندگانی و قوت و غذایی) که تو (از خوان کرمت) نازل فرمایی محتاجم. (۲۴)

(موسی هنوز لب از دعا نبسته بود که دید) یکی از آن دو دختر که با کمال (وقار و) حیا راه می‏رفت باز آمد و گفت: پدرم از تو دعوت می‏کند تا در عوض سقایت و سیراب کردن گوسفندان ما به تو پاداشی دهد. چون موسی نزد او (یعنی شعیب پدر آن دختر) رسید و سرگذشت خود را بر او حکایت کرد (شعیب) گفت: اینک هیچ مترس که از شر قوم ستمکار نجات یافتی. (۲۵)

یکی از آن دو دختر (صفورا) گفت:‌‌‌ای پدر این مرد را (که به شجاعت و امانت آراسته است) به خدمت خود اجیر کن که بهتر کسی که باید به خدمت برگزینی کسی است که توانا و امین باشد. (۲۶)

شعیب (به موسی) گفت: من اراده‌ی آن دارم که یکی از این دو دخترم را به نکاح تو در آورم بر این مهر که هشت سال خدمت من کنی و اگر ده سال تمام کنی (آن دو سال) به میل و اختیار تو، و من (در این نکاح) رنج بر تو نمی‏خواهم نهاد،‌‌ان‌شاءاللَّه مرا شخص شایسته (این خدمت) خواهی یافت. (۲۷)

موسی گفت: این عهد میان من و توست هر کدام از دو مدت را (در خدمت) به انجام رسانم بر من ستمی‌نباشد (و نباید باز خواست شوم) و خدا بر این قول (و عهد) ما وکیل است. (۲۸)

ادامه دارد

کتابهای مقدس(قرآن): پاسخ به یک شبه در مورد قرآن
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی